شهدا قهرمان بودند هم در جهاد اصغر و هم در جهاد اکبر.

در اوج هیبت و داشتن هیکل تنومند و در مقام فرماندهی متواضع و خاشع بودن یعنی پیروزی در محور تواضع از جبهه جهاد اکبر

بخشی از خاطرات شهید سید مجتبی هاشمی را در ادامه میخوانید


اوایل ازدواجمان برای خرید با شهید هاشمی به بازارچه رفتیم. در بین  راه با پدر و مادر ایشان برخورد کردیم که من با صحنه‌ای جالب  روبرو شدم. ایشان به محض اینکه پدر و مادرش را دید در نهایت تواضع و فروتنی خم شد و بر روی زمین زانو زد و پاهای پدر و مادرش  را بوسید. این صحنه برای من بسیار دیدنی بود. سید مجتبی در حالی که دارای قامت رشید و هیکل تنومندی بود، در مقابل پدر و مادرش خاضع و فروتن بود و احترام آن ها را در حد بالایی نگه می داشت. 

 ک مجموعه خاطرات. ص8.همسر شهید

همه را پسرم صدا می کرد .به حال و روز بچه ها می رسید.بعضی از شبها می دیدم که بلند شده دارد پای تک تک بچه ها را می بوسد سپس می رفت دستشویی ها را تمییز می کرد وقتی همه به خط می آمد همه روحیه می گرفتیم ، سید اومد ، سید اومد ،آقا اومد ... این قدر دوستش داشتیم که به احترام سیادتش و آن سیمای علوی و رفتار و کردار علوی او را آقا صدا می زدیم. 
ک مجموعه خاطرات 15 ، ص10
هر کاری می کردم مرا با خودش ببرد ، نمی برد. یکبار او را با ماشین تعقیب کردم. از شهر زد بیرون ، خیلی دور شدیم ، به محلی رسیدیم که چهره درهمی داشت و خانه هایش از حلب ساخته شده بود. شهید هاشمی توقف کرد، پیاده شده و دستمالی به صورت بست. او مقداری گوشت و مرغ و برنج و ... را از ماشین بیرون آورد. دیدم دست تنهاست ، دلم طاقت نیاورد ، رفتم جلو . او تا مرا دید گفت : آخر کارخودت رو کردی ، این جا چه کار می کنی ؟ گفتم آمدم تا در رکابت باشم . گفت بیا ! بیا کمک کن اینها را خالی کنیم از او پرسیدم: سید! این دستمال چیه به صورتت بستی؟ گفت نمی خوام کسی من رو بشناسه ! گفتم : دلت خوشه آقا سید ، این بنده خداها تا به حال رنگ شهر رو هم ندیدند ، چه برسه قیافه شما رو! !. 
. ک مجموعه خاطرات ص12
[در گروه فداییان اسلام به فرماندهی شهید هاشمی افراد مختلف از مذاهب و اقلیت های دینی مثل مسیحی و زرتشتی بودند . شهید هاشمی می گفت : «اول جنگ است نیرو نداریم ، هرکس احساس وظیفه کرده است ، می خواهد بجنگد قدمش روی چشم ، اما بایستی با رفتار و اعمالمان اون ها رو به سمت اسلامی بکشانیم ، این هنره!»
ک : مجموعه خاطرات ، ص16
 قبل از هر حمله یا شبیخون ، نماز جماعت را بر پا می کرد . او حتی یکبار هم نماز جماعت را ترک کرد. چون عقیده داشت نماز است که ما را حفظ می کند. در فدائیان اسلام نماز اول وقت و جماعت همیشه بپا بود. قبل از انقلاب هم ، وقتی صدای اذان را می شنید ، حال چه در کوچه بود ،چه بازار ، چه سر چهار راه ، چه منزل ، در هر کجا که بود شروع می کرد به اذان گفتن.


ظهر روز عاشورا بود. درست 72 نفر بودیم ، یکی از نیروها براثر اصابت ترکش به شهادت رسید .71 نفر شدیم ، شهید هاشمی دستور داد از سنگر ها بیرون بیاییم تا به نماز بایستیم. این در حالی بود که رگبار گلوله و خمپاره دشمن از هر سو می بارید. دیده بان های دشمن به خوبی ما را می دیدند . مشغول خواندن نماز جماعت شدیم . به خدا قسم با آن که آتش دشمن بی امان بود ، اما آن روز خون از دماغ کسی جاری نشد . شهید هاشمی با این عمل حسینی خود به عراقی ها فهماند که سلاح اصلی ما سلاح ایمان است و ما می توانیم با این سلاح هر متجاوزی را سرکوب نماییم و از هیچ چیز هم ترس و واهمه نداریم.
شهید سید مجتبی هاشمی . مجموعه خاطرات .ص